سالروز شهادت شهید حسین فهمیده

سال 1359 زمانی كه شیپور جنگ نواخته شد. روز اول مهرماه ما به مدرسه رفتیم اما محمدحسین به بهانه بازی كردن از منزل خارج شد ولی دوباره برگشت و بار دیگر با ما خداحافظی كرد و به مادرم گفت: «مادر امروز با من قشنگ خداحافظی كن.»

محمدحسین ساده و بی‌آلایش زندگی می‌كرد و همیشه می‌خواست مانند رزمندگان در جبهه‌ها سختی‌ها را تحمل كند و فقط به قرب خداوند و رضایت او فكر می‌كرد. مادرم همیشه بی‌قرار بود و برای محمدحسین گریه می‌كرد.

روزی مادرم خیلی خوشحال به نظر می‌رسید از او علت خوشحالیش را پرسیدم،گفت: «دیشب محمدحسین را در خواب دیدم كه به من گفت:مادر چرا ناراحتی،دور من می‌چرخید و می‌گفت:من سالم هستم، در كنار مولایم اباعبدالله (ع) هستم و برای شما دعا می‌كنم. از آن روز به بعد دیگر مادرم برای محمدحسین گریه نمی‌كند بلكه با شنیدن نام محمد حسین لبخند می‌زند و به او افتخار می‌كند.»

سخن هم رزمان
عملیات كه شروع شد در كوچه هشت‌متری در خرمشهر «محمدرضا شمس» دوست حسین زخمی شد و حسین او را به عقب كشاند. شمس به رزمندگان گفت:«حسین ریزه را بگیرید.» آنها برگشتند و دیدند حسین به طرف تانك‌ با نارنجك‌هایی كه به كمر بسته است، می‌دود. زانوهایش زخمی شده بود با زانو به زمین خورد و بعد از 6 دقیقه ناگهان تانك آتش گرفت و از كار افتاد.

نیروهای دشمن كه گمان كردند نیروهای كمكی آمده است عقب‌نشینی كردند و در این میان دوستان حسین به كنار تانك رفتند تا جنازه‌اش را پیدا كنند. شهید بختیاری كه آن زمان فرمانده گردانشان بود،كنار چرخ‌های تانك زانو زد و شروع كرد به گریه كردن. پیكر سوخته حسین را جمع‌آوری كردند و بازگرداندند.

1401/08/08
|
07:00
دسترسی سریع